بیداری اسلامی
زندگی جاری است، در سرود رودها شوق طلب زنده است
گل فراوان است، رنگ در رنگ این بهار پر طرب زنده است
خاک، حاصلخیز، باغهای روشن زیتون بهارانگیز
دشتها شاداب، در شکوه نخلها ذوق رطب زنده است
چون شب معراج، قبلهگاه دوردست ما گلافشان است
وادی توحید در وفور چشمههای فیض رب زنده است
آفتاب فتح، بر فراز خانهی پیغمبران پیداست
صبح نزدیک است، صبح در تصنیفهای نیمهشب زنده است
لحظهها سرشار، جلوههای عشق در آیینهها زیباست
عاشقان هستند، شعرهای عاشقانه لب به لب زنده است
خیمه در خیمه، لاله داغ شهیدان روشن است اما
گریهها خندان، شادمانیها در این رنج و تعب زنده است
مادران خاک، جانماز خویش را گسترده تا آفاق
دستهای شوق، در قنوت گریههای مستحب زنده است
شرق بیدار است، در جهان از همصداییها خبرهایی است
نام این صحرا، روی رنگ و بوی گلهای ادب زنده است
فصل طوفان است، سنگها در دستها آواز میخوانند
قدس تنها نیست، در سراپای جهان این تاب و تب زنده است
باد میآید، بوی گلهای حماسی میوزد در دشت
زندگی زیباست، عشق در جان جوانان عرب زنده است
زکریا اخلاقی
باشد ولی این جاده ها این جاده های تشنه در رنج است
این قریه های خسته دور از صحبت خوشبوی نارنج است
حالا همین انسان که روزی تا صفای سیب ها می رفت
در قبض و بسط لحظه ها در گیر خواهش های بغرنج است
این زندگی های ملال انگیز از عرفان و گل خالی ست
دنیا مجال مصلحت اندیشی مردان شطرنج است
گل بود ایمان بود دریا بود طوفان و تماشا بود
حالا ولی در ذهن ها رویای کمرنگی از ان پنج است
ان دست هایی هم که در کار شهود انگونه گل می کرد
در غفلت مردابهای بی ترنم تا به ارنج است
با این همه انسان به سمت ارغوانها باز خواهد گشت
انسوی این ویرانگی ها فرصتی لبریز از گنج است
بادی می اید سبز مردان قریه می گویند
فردا تمام جاده ها در سایه سرشار نارنج است
فردا کسی از فصل گل های سپید یاس می اید
و می برد تا سبز ها روح بنفشی را که در رنج است
شاعر به سمت تپه ها برگرد و گل ها را مواظب باش
حالا تمام حرفهایت خالی از الفاظ بغرنج است
زکریا اخلاقی
بیابان در بیابان طرح اقیانوس در دست است
و یک صحرا پر از گل های نامحسوس در دست است
صدای پای نسلی در طلوع صبح پیچیده است
و او را آخرین آیینه مانوس در دست است
چه نزدیک است جنگل های لاهوتی، نمی بینی
تجلی های دور از دست آن طاووس در دست است
من از این سمت می بینم سواری را و اسبی را
افق ها سبز در سبزند و او فانوس در دست است
دو دستت را برآور رو به باران ها که می دانم
تو را انگشتری از جنس اقیانوس در دست است
شبی در خواب دیدم می رسد مردی به بالینم
که می گویند او را دست جالینوس در دست است
سحر از گریه های روشن همسایه فهمیدم
که کاری تازه در مضمون «یا قدوس» در دست است
در این اسرار آن سویی خیال انگیز و کشف آمیز
نخستین شرح ما بر مشرب مانوس در دست است