بام شکسته
بادی وزید و لانه ی خردی خراب کرد
بشکست بامکی و فرو ریخت بر سری
لرزید پیکری و تبه گشت فرصتی
افباد مرغکی وز خون سرخ شد پری
از ظلم رهزنی ز رهی ماند رهروی
از دستبرد حادثه ای بسته شد دری
از هم گسست رشته ی عهد و مودّتی
نابود گشت نام و نشانی ز دفتری
فریاد شوق دگر از آن خانه بر نخواست
وآن خار و خس آخر فکنده شددرآذری
نا چیز گشت آرزوی چند ساله ای
دور او فتاد کودک خردی زمادری
بهای پژمردگی
لاله ای با نرگس پژمرده ای گفت
بین که ما رخساره چون افروختیم
گفت ما نیز آن متاع بی بدل
شب خریدیم و سحر بفروختیم
آسمان روزی بیاموزد تو را
نکته هایی را که ما آموختیم
خرّمی کردیم وقت خرّمی
چون زمان سوختن شد سوختیم
تا سفر کردیم بر ملک وجود
توشه ی پژمردگی اندوختیم
درزی ایّام زان ره می شکافت
آنچه را زین راه ما میدوختیم
Design By Ashoora.ir & Bi simchiمرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ