سفارش تبلیغ
صبا ویژن
313نفر

 

چند سطری از سر شرم

تو همان آرزوی دیرینی

مثل باغ خیال و... رنگینی

مثل خواب کنار صحن حرم...

بعدِ یک روز تلخ، شیرینی

پیش ازین، در خیال من این بود:

هستی... اما مرا نمی‌بینی

شانه‌ام- ای جدایی‌ات دشوار!-

خو نکرده به بار سنگینی

از غیاب تو حاضر است، حضور

مثل شب‌بوی پشت پَرچینی

از همه،«یک نفر» نمی‌ارزد

بی‌همه مانده‌ای و چندینی

یاد تو، روح‌بخش قلب همه‌ست

از همه خسته‌ای و غمگینیامام زمان (عج)امام زمان (عج).

 

 

 

 


+نوشته شده در جمعه 90 بهمن 14ساعت ساعت 4:44 عصرتوسط حسین احمدی | نظر بدهید
برچسب ها: مذهبی
کار خودت بود اسراییل!

داشتم مجلّه می خوندم دیدم یه تیتر زده کار خود اسراییل بود!رفتم و تا ته مطلب رو خوندم.اینو نوشته بود:
 بر خورد هواپیما با دو برج دوقلو کار اسراییل بوده است ما نیز این را به شما نشان می دهیم. داخل برنامه ی ای شوید که در ان امکان تغییر فونت وجود داشته باشد. با حروف بزرگ تایپ کنید: Q33NY
بعد فونت را تغییر داده و فونت wingdings را انتخاب کنید بعد تصاویر را بزرگ کرده و ببینید. تصویر به این معناست: هواپیما بابرج های دو قلو تصادف می کند و باعث مرگ می شود همه ی کارها هم زیر سر اسراییل بوده است!

 

 

 


+نوشته شده در جمعه 90 بهمن 14ساعت ساعت 4:26 عصرتوسط حسین احمدی | نظر بدهید
برچسب ها: جذاب
گنبد شکسته!

 


هرکس که رفت دیدن صحن و سرای تو

آتش گرفت سوخت و جودش برای تو

گنبد شکسته بود و  ضریحی نمانده بود

افتاده بود پرچم و گلدسته های تو

یادم نمی رود صف زوار خسته را

تشنه گرسنه تا بخورند از غذای تو

آن گوشه ای که پله به سرداب می رسد

پیچیده بود زمزمه ی ربنای تو

خاکی تر ازحریم تو آقا ندیده ام

حتی پرنده پر نزند در هوای تو

حالا دوباره اشک مرا در می آورد

خاکی ترین حیاط، ولی با صفای تو

درلحظه های آخرخود میزدی صدا:

جانم به لب رسید دگر مهدی ام بیا

ناله مزن دوباره چنین روضه پانکن

مهدی رسیده است پسر را صدا نکن

خیلی عجیب ازجگرت آه می کشی

دیگربس است گریه مکن ناله ها نکن

خونی که ریخت ازلب تو ارث مادریست

ازخون دل محاسن خود را حنا نکن

یاد سرِ بریده نکن حال تو بد است

این خانه رابه تشنگی ات کربلا نکن

جان پسر به لب شده بادیدن رخت

درپیش چشم او سر این زخم وا نکن

بعد از تو روی شانه مهدی ست بارِتو

فکرغریب ماندن اصحاب را نکن

اینجا اگر به بوی مدینه معطر است

بوی بقیع و چادر خاکی مادر استحرم امام حسن عسکری

 


+نوشته شده در چهارشنبه 90 بهمن 12ساعت ساعت 4:56 عصرتوسط حسین احمدی | نظر بدهید
برچسب ها: مذهبی
جومونگ با رستم!

جومونگکنون رزم جومونگ و رستم شنو، دگرها شنیدستی این هم شنو 

به رستم چنین گفت اون جومونگ!

ندارم ز امثال تو هیچ باک

که گر گنده ای من ز تو برترم

اگر تو یلی من ز تو یلترم 

رستم انگار بهش برخورد، یهو قاطی کرد و گفت:

منم مرد مردان ایران زمین

ز مادر نزادست چون من چنین

تو ای جوجه با این قد و هیکلت

برو تا نخورده است گرز بر سرت

جومونگ چشماشو اونطوری گشاد کرد و گفت:

تو را هیچ کس بین ایرانیان

نمی داندت چیست نام و نشان

ولی نام جومونگ و سوسانو را

همه میشناسند در هر مکان

تو جز گنده بودن به چی دلخوشی

بیا عکس من را به پوستر ببین

ببین تی وی ات را که من سوژشم

ببین حال میدن در جراید به من

منم سانگ ایل گوکه نامدار

ز من گنده تر نیامده در جهان

تو در پیش من مور هم نیستی

کانال 3 رو دیدی؟ کور که نیستی

در اینحال رستم پهلوان، لوتی نباخت و شروع به رجز خوانی کرد:

چنین گفت رستم به این مرد جنگ

جومونگا ! تویی دشمنم بی درنـگ

چنان بر تنت کـــوبم ایـــن نعلبکی

که دیگر نخواهی تو سوپ، آبــکی

مگـــر تو نـــدانی که مـن کیستم؟

من آن (تسو) سوسولت! نیستم

منم رستم، آن شیر ایــران زمین

(بویو) کوچک است در نگاهم همین

بعد از رجز خوانی رستم پهلوان، جومونگ از پشت تپه ای که آنجا پنهان شده بود آمد:

جومونگ آمد از پشت تل سیاه

کنارش(یوها) مــادر بی گنـاه!

بگفت:هین! منم آن جومونگ رشید

هم اینک صدایت به گوشــم رسید

سوسانو همواره بود همسرم

دهــم من به فرمان او این سرم

چون او گفته با تو نجنگم رواست

دگر هر چه گویم به او بر هواست! 

و بعد از حرفهای جومونگ درد دل رستم آغاز گردید:

و این شد که رستم سخن تازه کرد

که حرف دلش گفت (پس کو نبرد؟!)

بگفت ای جومونگا که حرف دل است

که زن ها گـــرفتند اوضــاع به دست

که ما پهلوانیم و این است حالمان

که دادار باید رسد بر دل این و آن!

و اینچنین شد که دو پهلوان همدیگر را در آغوش گرفتند

 

 


+نوشته شده در دوشنبه 90 بهمن 10ساعت ساعت 3:7 عصرتوسط حسین احمدی | نظر
برچسب ها: جذاب
فریاد جهان سوز!


مبارکتر شب و خرمترین روز **به استقبالم آمد بخت پیروز

دهلزن گو دو نوبت زن بشارت **که دوشم قدر بود امروز نوروز

مهست این یا ملک یا آدمیزاد **پری یا آفتاب عالم افروز

ندانستی که ضدان در کمینند **نکو کردی علی رغم بدآموز

مرا با دوست ای دشمن وصالست **تو را گر دل نخواهد دیده بردوز

شبان دانم که از درد جدایی **نیاسودم ز فریاد جهان سوز

گر آن شب‌های باوحشت نمی‌بود **نمی‌دانست سعدی قدر این روز

 


+نوشته شده در دوشنبه 90 بهمن 10ساعت ساعت 2:57 عصرتوسط حسین احمدی | نظر بدهید
برچسب ها: شعر کوتاه
دورآمریکا بگردم!

الا ای عشق ما ای غرب وحشی
نبینم توی گل مانند خر شی

مبادا کَس بگیرد حالتان را
به جا آرد کمی احوالتان را

نگیرد کس هواپیمایتان را
یکی مَه‌پیکر زیبایتان را

بمیرم من! الهی بد نبینی
بلاهایی که پیش آید نبینی

دعا دارم به کم قانع نگردی
چنین دیگر شما ضایع نگردی

ببین خون در دلم گردیده امروز
دو چشمم اشک ماتم دیده امروز

دلم در تاب و تب افتاده زیرا
دگر جانم به لب افتاده زیرا

از آن طیاره‌هایت، ورپریده
خبرهای بدی ما را رسیده!

شنیدستم که لو رفتی شدیداً
کنون تا ناکجا رفتی شدیداً

نترس! آخر چرا بی‌رنگ و رویی
نکن باور تو این بی‌آبرویی!

خیالت تخت و راحت ما نمردیم
دلارت را عمو، مفتی نخوردیم

کنون سازم فضا را گیج و قاتی
بسازم روز وشب هِی شایعاتی

ز ترسم گر کنون بی‌رنگ و رویم
نشستم هر کجا، این را بگویم:

«هواپیما نبود این! پس دروغ است
تمام ماجرا در کشک و دوغ است!»

به بیداری و یا در حالت خواب
خیالت جمع و راحت باشد ارباب

حمایت می‌شوی هر جا که باشی
به هر سوتی که هر جا داده باشی

جنایت هم کنی ما پشتت هستیم
شبیه مهره‌ای در مشتت هستیم

همانا بوق تبلیغاتِ‌تانیم
چونان یابوی در میدانِ‌تانیم

ببین اینجا نشستم خاطرت جمع
هوادار تو هستم خاطرت جمع

وطن را می‌فروشم، مردِ مردَمهیلاری کیلینتون و اوباما
الهی دور آمریکا بگردم!


+نوشته شده در شنبه 90 بهمن 8ساعت ساعت 3:46 عصرتوسط حسین احمدی | نظر بدهید
برچسب ها: جذاب
علاج گناه!

از عارفی پرسیدند: گناه را چگونه می توان درمان کرد؟ گفت: به این نسخه عمل کن. تخم تواضع و برگ پشیمانی بیخ نیازمندی و میوه ی ندامت و اشک حسرت را در هاون توبه بگذار و به دسته ی ربّنا بکوب و به آب ندامت حل کن و در دیگ دل بریز و به آتش محبّت بپزو با کفچه ی عبادت بر هم زن و در قدح عشق بریز و به کتان سبحان الذی اسری بپالای و قند محبّت اهل بیت(ع) بر آن داخل کن طبقچه الحمدلله بگذار. هر سحر گاه اگر نوش کنی باشد که از مرض شفا یابی.


+نوشته شده در جمعه 90 بهمن 7ساعت ساعت 5:7 عصرتوسط حسین احمدی | نظر بدهید
برچسب ها: مذهبی
نان با طعم سیگار!

 

دیروز رفته بودم به نانوایی سنگک.نانوا با یک سیگار در دهان خود نشسته بود و داشت خیر سرش استراحت می کرد.تا وارد نانوایی شدم بی اختیار گفت:دایی! نذاشتی یه ذرّه بشینم! می خوستم به او بگویم که اگر ناراحتی بروم!بلند شد و کمرش را راست کرد وصدای تلک تلک مهره های کمرش لرزه بر تنم انداخت!  وقتی داشت خمیر را ورز می داد نگاهش می کردم. انگار سرش توی نان بود. بیشتر دقّت کردم دیدم ای وای! سیگار هنوز توی دهانش بود؟!!چنان هوا و اکسیژن پاک را از فیلتر سیگار رد می کردکه خیال کردم دیگر روز قیامت شده!باز نگاه کردم دیدم آشغال های سیگار را روی نان می ریزد! آن قدرعصبانی شدم که می خواستم به او بگویم ای مردیکه ی بوووووق!عصبانی شدم!خلاصه با عصبانیّت از نانوایی خارج شدم. واقعا چرا باید نانوایی ها قانون را نقص کنند؟ باز خوب بود من آن نان را نگرفتم ولی وای به حال کسی که آن نان را بخرد!نانوایی

نان خریدننان سنکگ

 


+نوشته شده در پنج شنبه 90 بهمن 6ساعت ساعت 7:58 عصرتوسط حسین احمدی | نظر
برچسب ها: داستانک، خاطره
جگرم!

 

پــاره پیکــر رســول اکــرم

جگـرش پـاره شـد ای اهـل عالـم

حجره بسته، دل شکسته، دیده گریان

یا رضاجان یا رضاجان یا رضاجان

در عــزای رضــا امـــام هشتـم

گشته صـاحب عـزا معصومه در قـم

گشته خواهر بی برادر در خراسان

یا رضاجان یا رضاجان یا رضاجان

ای دو عالـم اسیــرِ یـک نگـاهت

قصـر مأمــون چـرا شـد قتلگاهت

حامی دین، کشته حق، یار قرآن

یا رضاجان یا رضاجان یا رضاجان

یــا رضــا! جــانِ مـا بـادا فدایت

تــو امــام رئــوف و مــا گـدایت

از چه بر خاک، سر نهادی، چون غریبان

یا رضاجان یا رضاجان یا رضاجان

آسمـان در عـزایت گریـه می‌کرد

قـاتلت هـم بـرایت گریـه می‌کرد

در دلت بود سوز مخفی درد پنهان

یا رضاجان یا رضاجان یا رضاجان

چشم اهــل عــزا گریـد بـه یادت

جــای معصومـه و جــای جـوادت

شیعه بسته با ولایت عهد و پیمان

یا رضاجان یا رضاجان یا رضاجان

گرچـه بـر درد عالمـی طبیب است

شیعیـان شیعیـان رضـا غریب است

در غریبی کشته شد آن جان جانان

یا رضاجان یا رضاجان یا رضاجانسیب حرم

 


+نوشته شده در سه شنبه 90 بهمن 4ساعت ساعت 5:33 عصرتوسط حسین احمدی | نظر بدهید
برچسب ها: مذهبی
مردان شطرنج!

 

باشد ولی این جاده ها  این جاده های تشنه در رنج است

                               این قریه های خسته دور از صحبت خوشبوی نارنج است

حالا همین انسان که روزی تا صفای سیب ها می رفت

                                در قبض و بسط لحظه ها در گیر خواهش های بغرنج است

این زندگی های ملال انگیز از عرفان و گل خالی ست

                                 دنیا مجال مصلحت اندیشی مردان شطرنج است

گل بود ایمان بود دریا بود طوفان و تماشا بود

                                     حالا ولی در ذهن ها رویای کمرنگی از ان پنج است

ان دست هایی هم که در کار شهود انگونه گل می کرد

                                        در غفلت مردابهای بی ترنم تا به ارنج است

با این همه انسان به سمت ارغوانها باز خواهد گشت

                                          انسوی این ویرانگی ها فرصتی لبریز از گنج است

بادی می اید سبز مردان قریه می گویند

                                               فردا تمام جاده ها در سایه سرشار نارنج است

فردا کسی از فصل گل های سپید یاس می اید

                                       و می برد تا سبز ها روح بنفشی را که در رنج است

شاعر به سمت تپه ها برگرد و گل ها را مواظب باش

                                       حالا تمام حرفهایت خالی از الفاظ بغرنج است

زکریا اخلاقی


+نوشته شده در دوشنبه 90 بهمن 3ساعت ساعت 2:56 عصرتوسط حسین احمدی | نظر
برچسب ها: زکریّا اخلاقی
تاریخ روز

دعای فرج